سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خونِ جوشانِ امام حسین علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است—امام رضا علیه السلام به یکی از صحابه فهیم خود فرمودند از مدینه امدی –خدمت امام جواد علیه السلام رفتی-گفت نه –فرمودند ان سرچشمه عشق ومعنویت صلواته الله علیه والسلام-که اجر زیادی را ازدست دادی-ایشان گفت رفتم- گدایان زیادی بودند درب فقط باز میکردند میگفتندت امروز امام از درب کوجگ میروند وتا به انجا میرفتیم امام رفته بود.وهروز این باز ی را برسرما درمی اوردند—امام رضا علیه السلام فرمودند ومن یک نامه به تومیدهم-برای فرزند دلبندم وتو را راه خواهند داد ویک ماه فرزندم را تر وخشک کن که ثواب عظیمی دارد البته امام علیه السلام برای انکه ان صحابه چیزی بفهمد-چنین دستوری دادند فرد به مدینه- وبردر خانه طبق سنت افرادزیادی بودند اینها فقیرنبودند چون مدتها باران نیامده بود وافراد ثروتمند شهررا ترک کرده بودند- واین افراد سرمایه ای داشتند که شهرر ترک کنند ا حتی طلبه های امام علیه السصلام درخواست مهاجرت داشتند ولی امام علیه السلام دستور توقف دادند- وبه سختی معاش انها روزانه تهیه میشودیک حاکم ظالم که ضد شیعه بود برشهر حکومت میکرد وهرکس که یکمیخواست شیعه را ترویج کند به دارالحکومت دعوت میکرد وبظاهراورا شکست میداد وسرش را میزد لذا همه شیعیان در تقیه شدید بودند وبه شیعیان کار نمیداد وتمام خمس وزکات را دستور مصادر میداد وحتی کاروان تجاررا در راه میزد- ابیشا به محض انکه درب باز شد فریاد زدمن از امام رضا علیه السلام نامه دارم ونامه ارا نشان داد-وایشان را به نزد امام جواد علیه السلام رابردند که درسن طفولیت بودن- وایشان جریان را بیان کرد وامام نامه را بوسید وبرچشمان خود نهاد- و- ان را باز کرد ایشان مدیر داخلی صدا کرد وفرمود چقدر پول درصندوق داریم – ایشان گفت یک سوم صندوق که فقط برای طلبه ها است=- امام علیه السلام فرمودندپدرم –فرموده است از امروز به هر مجردی حداقل پنجاه درهم بدهید وبه عیال وار هفتادوپنچ درهم- بدهید وترسی نداشته باشید خداوندمنان- جبران میکند- ایشان فرمودندچگونه ممکن است البته ایشان عاقبل بخیر شد ولی بعضی کنار چشمه تشنه میمرند؟؟!! واین دستور پدر من است- ایشان چنین کرد وبه مابقیه فرمود که عصربیاید-حضرت امام جواد علیه السلام به ان مدیر فرمودند به منزل برو وعصربیا- وبه جناب صحابه فرمودن شما استراحتی بکنید-وعصر شد مدیر امد وان جناب صحابه وانها با امام علیه اسلام وارد گفتمان شدند افرادفقیر زیاد شدند ودرب را کوبیدند- وان جناب مدیر بهدم درب رفت وفرمودند درب را نکوبید ومنتظر باشید- وخدمت امام علیه السلام رسید وامام علیه السلام فروددرب صندوق را باز کنید وطبق همان دستور عمل کنید ودرب صندوق باز شد وصندوق مالا مال پراز سکه نقره وطلا بودمید شگفتزده شد وگفت از کج=ا امده است وشروع کردبه تقسیم صحابه که با شعوربودگفت امام علیه السلام –چراشما قبلا چنین نکردی ؟؟ فرمودند دستوری نیامتد- چند روز بعد خداوند منانیک فرشته به قیافه به صورت انسان با چهار شترصندوقدار طلا ونقره روانه منزل امام علیه السلام کرد وایشان از را بسیارسخت وروز مخفی شدند وشب حرکت وگاهی خوابیدن خدرابه منزل امام علیه السلام رساند ودرب زد وایشان گفت امامجوادعلیه السلام به تمام اطراف فرموده اند که خمس وزکات همه انها به نزدمن بفرستید واین ها خمس وزکا ت هستند وچون من ترس داشتم برای اینکه تجربه کنم همه رانیاورده ام- دفعه – بعد بیشتر خواهم اورد- صحابه از جناب مدیر پرسید این شهرپر برکت کجا است ایشان گفت من هم در شگرف هستم که چنین جائی دراطراف وجود داشته ومن ازان بیخبرممدتی گذشت-خاندان ان حاکم ظالم به ایشان گفتند امام جواد علیه السلام بسیار محبوب شده است- وما قصد داریم خدمت ایشان برسیم تزلزلی شدید درحاکم مستولی شدوبه داراخلافه برگشت وافراد خودرا جمع کرد وگفت ما بایدپول تقسیم کنیم انها گفتند بیشترانها شیعهئهستند ایشان جریان گفت که ماتنها ماندهایم بیم هرخطری است نامه به امام علیه السلام نوشت- که من هم در این خشکسالی باشما همکاری- میکنم- دزدان را دب میکنم وخراج وباج را کم میکنم-پس از مدتی امام جواد علیه السلام به دیر فمودند به طلبه ها بگوئید که امام فرمخوده است ده روزدیگرباران خواهد امدو وسپس وضع برای همیشه تغیر خواهد کرد وبه همه جا این پیام برسد- مدیر ترسیدگفتم اماما اگرباران نیاید این ظالم گردن همه طلبه هارا خواهدزد- امام علیه السلام فرمودندباران- می اید- و.ایشان به9 طلبه ها بیان کرد وقتیکه این مطلب به گوش حاکم رسید با دمش گردو میشکست که بهترین بهانه برای گردن زدن طلبه ها فراهم امده است امکان هیچ بارانی – نیستمیدیر هروز درخانه امام بود ومداوم میگفت امام هنوز وقت است که ما بگویم این شایعه بوده استه- در شبدهم تا صبح نخوابید وتا ساعت نه صبح از باران خبری نبود- حاکم گفت میتوانیم فرمان گردن زدن را بدهیم- ولی افارداش گفتند تاشب وقت دارند- از ساعت ده کم کم ابر ها جمع شدند ونزدیکی اذان باران سیل اسا شروع شد ویک ماه باران امد که مردم مداوم جوب درست میکردند که خانه ها خراب نشود وکم کم مردم باز گشتند-


ارسال شده در توسط علی

بهمن 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
مرداد 1389
مرداد 89
شهریور 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
مرداد 90
شهریور 90
مهر 90
آبان 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 95
آبان 95
آذر 95
دی 95
بهمن 95
اسفند 95
فروردین 96
اردیبهشت 96
خرداد 96
تیر 96
مرداد 96
شهریور 96
مهر 96
آبان 96
آذر 96
دی 96
بهمن 96
اسفند 96
فروردین 97
اردیبهشت 97
خرداد 97
تیر 97
مرداد 97
شهریور 97
مهر 97
آبان 97
آذر 97
دی 97
بهمن 97
اسفند 97
فروردین 98
اردیبهشت 98
خرداد 98
تیر 98
مرداد 98
شهریور 98
مهر 98
آبان 98
آذر 98
دی 98
بهمن 98
اسفند 98
فروردین 99
اردیبهشت 99
خرداد 99
تیر 99
مرداد 99
شهریور 99
مهر 99
آبان 99
آذر 99
دی 99
بهمن 99
اسفند 99
فروردین 0
اردیبهشت 0
خرداد 0
تیر 0
مرداد 0
شهریور 0
مهر 0
آبان 0
آذر 0
دی 0
بهمن 0
اسفند 0
فروردین 1
اردیبهشت 1
خرداد 1
تیر 1
مرداد 1
شهریور 1
مهر 1
آبان 1
آذر 1
دی 1
بهمن 1
اسفند 1
فروردین 2
اردیبهشت 2
خرداد 2
تیر 2
مرداد 2
شهریور 2
مهر 2
آبان 2
دی 2
آذر 2
بهمن 2
اسفند 2
فروردین 3
اردیبهشت 3
خرداد 3
تیر 3
مرداد 3
شهریور 3
مهر 3
آبان 3